جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی وی را به کنار پنجره برد و... ادامه
حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه!
جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی وی را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایي که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
بعد آینهي بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: دراین آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
جواب داد: خودم را می بینم.
دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هردو از یک مادهي اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهي نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته ودر آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای رابا هم مقایسه کن.
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره «یعنی ثروت» پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری. بستن
مهربان رفیقم...√ ی دامن پراز غنچه یاسمین صمیمانه تقدیم تو نازنین ... بغل بغل گل یاس و اقاقی ناز به شادکامی تقدیم تو بهترین... ادامه مهربان رفیقم...√ ی دامن پراز غنچه یاسمین صمیمانه تقدیم تو نازنین ... بغل بغل گل یاس و اقاقی ناز به شادکامی تقدیم تو بهترین ... واسه هرچی مهربانی و خـوبی که بی منت و با لطف دادی بـمـن... واسه قلب پاک و روی ماهـت بـهانه برای ابراز ارادت یعنی همین... آرزو می کنم خدا را برای تو گل تا شب و روز زیبـایت بود دلنشین...√ بستن
???? مهربان رفیقم...√
???? ی دامن پراز غنچه یاسمین
????صمیمانه تقدیم تو نازنین ...
???? بغل بغل گل یاس و اقاقی... ادامه???? مهربان رفیقم...√
???? ی دامن پراز غنچه یاسمین
????صمیمانه تقدیم تو نازنین ...
???? بغل بغل گل یاس و اقاقی ناز
???? به شادکامی تقدیم تو بهترین ...
????واسه هرچی مهربانی و خـوبی
????که بی منت و با لطف دادی بـمـن...
????واسه قلب پاک و روی ماهـت
????بـهانه برای ابراز ارادت یعنی همین...
???? آرزو می کنم خدا را برای تو گل
????تا شب و روز زیبـایت بود دلنشین...√
عین الدوله از وزرای دوران ناصرالدین شاه بود. تو راه دوتا درویش دید یکیشون بلند بلند میگفت:
کار خوبه... ادامه
کار خوبه خدا درست کنه عین الدوله کیه؟
عین الدوله از وزرای دوران ناصرالدین شاه بود. تو راه دوتا درویش دید یکیشون بلند بلند میگفت:
کار خوبه خدا درست کنه!
اون یکی میگفت:
کار خوبه عین الدوله درست کنه!
عین الدوله خوشش میاد از این حرف درویش. میره خونه و میگه یه ظرف پلو بکشین یه اشرفی(سکه) هم بزارین زیرش این بخوره.
وقتی پلو رو جلوی این میزارن نمیدونه زیرش یه اشرفی هست. قهر میکنه! پلو رو میزاره جلو اونی که میگه کار خوبه خدا درست کنه و میره!
اونم پلو رو میخوره و اشرفی رو برمیداره و میره!
دوسه روز دیگه میاد.
عین الدوله میاد میگه؛ مگه پریروز بهت نهار خوب ندادن؟
میگه: نه! دادن اما من ناراحت شدم! گذاشتم جلوی اونی که می گفت: کار خوبه خدا درست کنه!
عین الدوله گفت: همونی که اون میگفت درسته ! کار خوبه خدا درست کنهبستن
آدمها همیشه
به نصیحت احتیاج ندارند!
گاهی تنها چیزی که واقعا به آن محتاجند
دستیست که بگیرد
گوشیست که بشنود
لبیست که ببوسد
و قلبی که آنها را درک کند
مهلا -
گاهی اونقدر میرنجی که هیچ کلمه ای برای وصف حالت نداری...
فـــرزاد ×××
کارم از یکی بود و یکی نبود گذشت،من در اوج قصه گم شده ام….!
...این روزها بُرد با کسی ست که بی رحم باشداز دلتــــ که مایه بگذاری ســوخـــــته ای . . ....
جواد بندری
16نفرآنلاین هستند ۵نفرفعال 11نفردیگه کوخخخ