ɮǟʀǟռ 73
بی تو من ماندم و این دفترِ باران زده ام
با پر وبال غزل در دل طوفان زده ام
بی تو یک عاشقِ تنها که دل از خانه بُرید
تک و تنها به تنِ خیسِ خیابان زده ام
عشق را بردی از این خانه و دیوانه شدم
بعد تو قید ِخود و این دل و این جان زده ام
شعر هم چاره ی کارم به خدا بعد تو نیست
بی جهت نام خودم بَر در دیوان زده ام
بی تو من کشوری هستم پر از اندوهِ نفاق
یک تمدن که پُر آشوبم و بحران زده ام